۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
مانیفیست آکادمی موازی
مانيفستی برای آكادمی موازی، آكادمیای كه دارد میآيد...
اينك نيروهايي كه به نوعي محصول خود نظام آكادميك هستند در برابر آن قدعلم كردهاند و خود را مهياي نقد عملي آكادمي و همهي متعلقاتش ميسازند و ميروند تا فضاي آن را بازپس بگيرند و از آنِ خود سازند: بازي استعمارگري و قلمروسازي "آنها" و استعمارستيزي و قلمروزدايي "ما" ديگر به روزهاي حساس خود رسيده است. در اين ميان اما آنچه همواره مغفول مانده و لابهلاي همهمهي ناشي از حفظِ سنگرِ آكادمي در مقام موضع يا مكان كنش سياسي گموگور شده است، پرسش از خود دانش در مقام همبستهي ذاتي آكادمي است. مدتهاست كه وقت آن رسيده است از بهجريانافتادن دانش(هاي) آزاد، انتقادي و رهاييبخشي جانبداري كنيم كه همّشان دفاع از جامعه و بازگرداندن امر سركوبشده است و به تمامي از دلنگراني همخواني با اصول و حقايق حاكم خلاص شدهاند و از منجلاب وسواس مناسكپرستانهي بوروكراسي ناكارآمد دولتي به دور ماندهاند. آنچه از آن به آكادمي موازي تعبير ميكنيم در واقع در حكم توليد فضايي است در محدودهي آكادمي واقعاً موجود به قصد گردش آزاد گفتارهاي دانش و در پيشگرفتن يك سبك يا منشِ(Ethos)زيستيِ مولدِ متمايز كه بهخوديخود رنگوبوي پيكارجويي و هماوردطلبي دارد. كنش سياسي ما از رهگذر توليد تفاوت در ساحت دانش، فضا، بدن و سبك يا منش زندگي پيش خواهد رفت.
1- تاریخِ آکادمیِ تاکنون موجود همواره تاریخ نبرد هژمونیک نیروهای معارضِ درونِ آن بوده است. چندگانگی نیروهای برسازندهی آکادمی و اختلاف سطح یا تفاوتی که به وساطت برخورد آشوبزای این نیروها با يكدیگر حادث میشود قلمرو آکادمی را مرزبندی، رمزگذاری و چندپاره میکند. از این رو، آکادمی نمیتواند یک "نهاد تام"، یک "سراسربین توتالیتاریستی" باشد که به تمامی به مستعمرهی قدرت دولتی بدل شده است. به تعبیری دیگر، فضای آکادمی هیچگاه فضایی همگن، یکپارچه و تخت نبوده است که تکلیف نظم حاکم بر آن یکبار برای همیشه تعیین شده باشد. نظم، چیزی نیست جز موازنهی تاریخی نیروهای یک میدان، و کیست که نداند میدان آکادمی بیوقفه دستخوش حرکت پُرنوسان نیروهای سیاسی-اجتماعیِ برسازندهاش و اثرگذاری متقابل آنها بر یکدیگر است، و از همین رو، نظمی که تجربه میکند نظمی است به شدت شناور و سیال. پس شکافی که اكنونِ آکادمی را چندپاره کرده است و آن را دستکم به دو اردوگاه آنتاگونیستی تقسیم میکند اساساً محصولِ تنشِ برآمده از منطق ذاتی خود آکادمی در مقام یک فضای نامتجانس است، و به همین دلیل شکافی است پرناشدنی. با این تفاسیر آکادمی ایرانی در همهی ادوار، چیزی بوده است چون فضای عمل یا میدان پیکارهای تاریخی "ما و آنها" بر سر تصاحب نامها، فضاها و امکانها. آنچه میبایست انجام دهیم ترسیم مختصات این میدان و این پیکارهاست.
2- آنچه شایسته است کنش مؤسس یا برسازندهی ما نامیده شود در واقع چیزی نیست جز اعلام علنی "خروج" از آکادمی بوروکراتیک. اما شاید خروج از آکادمی درست در برههای که قدرت حاکم خیال تسخیر تام و تمام آن را در سر میپروراند دستکمی از حماقت نداشته باشد. اما میبایست پرسید ما از چه نوع خروجی حرف میزنیم؟ آنچه ما خروج میخوانیم در واقع هیچ ارتباطی با وادادگی، تسلیم یا پشتپازدن به درس و دانشگاه ندارد. خروج ما نه تنها به معنای بیرونکشیدن تنهامان از قلمرو آکادمی دولتی-بوروکراتیک و واگذاری فضای آن نیست بلکه متکی است به نوعی "ماتریالیسم حضور" که تاکید اکید دارد بر ایستادگی جسمانی در محدودهی فضای آکادمی واقعاً موجود که در حکم سرمایهگذاری بر بدن در مقام ابزاری سیاسی است. در اینجا خروج، بیش از هر چیز مترادف عمل انصراف و کنارهگیری از مشارکت/ادغام در بازیها و مناسک آکادمی رسمی است. و این یعنی "سیاست خلاقانهی تخطی" که میتواند اشکال متنوعی به خود بگیرد: بازیگوشی و شیطنت، تنبلی، حاضرجوابی، غیبت از کلاس، تنندادن به اقتدار استاد، بیتفاوتی و کلبیمسلکی یا در واقع جدیتزدایی از نظم حاکم و از همین دست. بنابراین خروج از آکادمی ضرورتاً خود را در قالب اعمال و کردارهای مشروعیتزدایانه نشان میدهد. اما در اینجا یک پرسش دقیق سر برمیآورد: اگر براستی از رهگذر عمل انصراف/تخطی از قلمرو آکادمی بوروکراتیک خارج میشویم و بیرون میرویم، این بیرون، این خارج، کجاست و اساساً چه جور جایی است؟ مسئله دقیقاً اینجاست که بیرون و درون آکادمی در دل محدودهی فضایی خود آکادمی ساخته میشوند. بیرون آکادمی از خلال هر کنش تکینهی انصراف و هر عمل موردی تخطی- به مثابهی اختلالی که انسجام وضعیت را به هم میریزد و از همین طریق فضا را برای آفرینش و تولید باز میکند- شکل میگیرد. بیرون آکادمی مشخصاً همان نقاط متحرکی است که ما از رهگذر خلاقیتهامان، به وساطت تولید یک فضا-زمانِ "متفاوت"، برمیسازیم. بنابراین آنچه ما آکادمی موازی مینامیم هیچ فضای پیشاپیش تعریف و تعیینشدهای ندارد، پیوسته در حرکت است و بسته به اقتضای موقعیت جا عوض میکند و هر کجا ممکن باشد تشکیل میشود. اما نباید از یاد برد که تصدیقِ ضرورتِ نگهداشتِ حضورمان در فضای آکادمیک، خواه ناخواه، ما را با منطق درونی آکادمی رسمی و الزامات آن درگیر خواهد ساخت. به بیان سرراستتر، تصور تولید یک فضای مطلقاً بیارتباط، مستقل و رهاشده از قدرت آکادمی که صرفاً محصول ارادهی آزاد سوژههای برسازندهاش باشد، تصوری سادهانگارانه است. در واقع اگر قدرت براستي همان عمل بر روي اعمال ديگر باشد، ميبايست بپذيريم كه اعمال آكادمي رسمي بر اعمال ما اثر خواهد كرد و آنها را مقيد خواهد ساخت و گسترهي چيستي و چگونگيشان را محدود خواهد كرد، و بلعكس. پس يك بيرون مطلق، يك فضاي خودايستاي ناب وجود ندارد و نميتواند هم وجود داشته باشد. آكادمي موازي اساساً حين برخورد ما و آنها، درست در متن بازي قلمروسازي و قلمروزدايي و بازقلمروسازي، در منطقهي تمايزناپذير ميان درون و بيرون آكادمي ساخته ميشود.
3- چه پاسخ خواهيم داد اگر از ما بپرسند كه اساساً چه ضرورتي است به خروج از آكادمي واقعاً موجود و تلاش براي تاسيس يك آكادمي موازي؟ پاسخ، دستكم در گام نخست، ساده است: بحران ساختاري-تاريخي آكادمي در مقام نهاد توليد علم، و متعاقباً، بحران خود گفتمانهاي علمي و معرفتي. اين نيز پرسش بايستهاي است كه بپرسيم آنجايي كه از بحران سخن ميگوييم به واقع از چه چيزي حرف ميزنيم؟ پاسخ ما، خلاصهوار، چنين است:
الف) آكادمي ايراني از زيستجهاني كه در آن واقع شده است بيگانه است. دانشهاي آكادميك نه زادهي زيستجهاناند و نه حتي با آن تعامل يا گفتگويي دارند و نه به پرسشها و پروبلماتيكهاي برآمده از آن پاسخ ميدهند يا حتي ميانديشند. به بيان دقيقتر، در آكادمي ايراني چيزي چون ازخودبرآيندگي يا درونماندگاري دانش نسبت به زيستجهان وجود ندارد.
ب) دانشهايي كه در قلمرو آكادمي رسمي در جرياناند-به ويژه دانشهاي انساني- از فرط بيتحركي و بيخاصيتي بوي ملال و مرگ گرفتهاند. آكادمي رسمي پساانقلابي همواره درهايش را به روي دانشهاي زندهي خودايستاي انتقادي بسته نگه داشته است و صرفاً به گفتارهاي مؤيد و مستمرِ، يا حداكثر بيارتباط با، تئوكراسي صوريِ حاكم مجال عرضاندام داده است. اين رويه اينروزها تشديد شده است به طوري كه ديگر صداي نقادانهي ديگرگونهاي از دانشهاي آكادميك به گوش نميرسد.
ج) آكادمي ايراني چيزي نيست جز يك اداره يا بوروكراسي عريض و طويل ناكارآمد بيهدف كه صرفاً ايفاگر پارهاي كاركردهاي پيدا و پنهان اجتماعي است و اساساً با توليد و توزيع آزادانهي علم و گردش آزادانهي گفتارهاي دانش ميانهاي ندارد. جديگرفتن اين بوروكراسي آكادميك مترادف گرفتارشدن در پيچخوردگيهاي يك هزارتوي بيخروج است.
د) قدرت دولتي استقلال و خودآييني آكادمي را به تمامي منحل كرده است. خواست قدرت حاكم يكسره بر آكادمي بوروكراتيك استيلا يافته و همهي تحركات آن را تابع ماشين مراقبتي-تنبيهي خود ساخته است. آنچه به موازات انضباطيترشدن آكادمي هر روز ناممكنتر ميشود پويايي توليدگرانهي دانش است.
ه) دانشهاي آكادميك هيچگاه مدافع ستمديدگان و فرودستان جامعه و نقاد وضعيت ناعادلانهي مستقر نبودهاند. اگر خوشبين باشيم، در آكادمي ايراني تنها شكل معيوبي از علوم پراگماتيك-تكنوكراتيك وجود دارد كه آنهم صرفاً يا در كار تربيت كارشناس و متخصص است و يا در خدمت دستگاه دولتي و ماشين سرمايه.
و) آكادمي ايراني به هيچ چيز فرانميخواند، نه به اميد و آينده و نه به آزادي و عدالت. نه مشوق پرسشگري و نقادي است و نه شور زندگي و ميل به حيات را در خود ميپروراند.
آكادمي موازي در حكم تكاپويي براي فاصلهگرفتن از اين بحران است.
4- وقتي از آكادمي موازي سخن ميگوييم به توازي دو خط انتزاعي در يك صفحه يا در يك فضاي تهي(خلأ) نظر نداريم. اينكه دو خط موازي در بينهايت يا در واقع در نقطهاي نامعلوم يكديگر را قطع ميكنند نيز كمكي به پيشبرد بحثمان نميكند. ما ميبايست بحثمان را در مختصات يك "هندسهي فضاي اجتماعي" پيش ببريم: آكادمي ما و آكادمي آنها در حكم دو نيرو هستند كه در يك ميدان يا در يك جهان اجتماعي واحد در امتداد زمان به جريان ميافتند. بيگمان در اين حالت، توازي به معناي تفاوت در رويآورد، آماج، شدت و قلمروي دو نيرو است. پس در اينجا توازي را به هيچوجه نميبايست به معناي استقلال آكادمي ما از آكادمي آنها و بيتفاوتي اين دو نسبت به يكديگر فهميد. آنچه وجود دارد تفاوت است و نه استقلال. دقيقاً همين تفاوت است كه باعث ميشود نيروها بر هم اثر كنند، يكديگر را منحرف سازند، همديگر را دستكاري كنند و موازنهي ميدان را پيوسته تغيير دهند.
5- ميبايست ميان "موضع" بيان يك گزاره با "محتوا"ي بيان آن گزاره تفاوت قائل شويم. در شرايط حاضر، اولي مقدم بر دومي است. دانشهايي كه ما بهجريان مياندازيم ميبايست تفاوتشان را در همان گام نخست به واسطهي "موضع" بيانشان آشكار سازند. آكادمي موازي "موضع" بيان دانش را از قلمرو بازي بوروكراتيك و ساحت بازتوليد نظم حاكم به فضاي بينالاذهاني سوژههاي همارز منتقل ميكند. اينجا ديگر بهجريانافتادن گفتارهاي دانش نه محصول اجراي بايستههاي روزمرهي يك سازمان كه رهاورد حساسيتها و پروبلماتيكهاي خود سوژههاي زنده است.
6- اما مگر ميشود موضع بيان دانش بر خود دانش اثر نگذارد؟ موضعگيري ما در "بيرون" از قلمرو آكادمي بوروكراتيك و فعالشدنمان در كنارهها و حاشيههاي آن- كه بههيچوجه مترادف پستوها و دخمهها نيست- يا به بيان ديگر، بازآرايي زيستجهان فضاي آكادميك، به ما امكان ميدهد از الزامات دستوپاگير آن خلاص شويم، ركود كُشندهي حاكم بر آن را دور بزنيم و فشارهاي خُردكنندهاش را دفع كنيم. با اين اوصاف در متن آكادمي موازي مقدمات يا شرايطِ امكانِ توليد و توزيع اجتماعي دانشهاي ديگرگونه، فراهم ميآيد. ديگرگونگي گفتارهاي دانش بدين معني نيست كه از دانشهايي حرف ميزنيم كه تاكنون در هيچ جايي وجود نداشتهاند و ما مبدعان و بنيادگذارانشان هستيم. دانشهاي ديگرگونه بههيچوجه ناظر بر تاسيس نوع خاصي از دانشِ تاكنون-نا-موجود با التفات به مباني هستيشناختي و فرهنگي زيستجهان به اصطلاح ايراني- اسلامي ما نيز نيستند. ديگرگونگي دانش ما در عملي است كه انجام ميدهد و در رد و اثري است كه برجاميگذارد، در چيزهايي است كه در خود و به واسطهي خود بيانپذير و رويتپذير ميسازد، در نسبتهايي است كه با چيزهاي بيرون خود-دولت، بوروكراسي، بازار، پليس- برقرار ميكند، در قدرتي است كه ميبخشد و در نيرويي است كه آزاد ميكند. دانش ديگرگونهي ما ميخواهد هم آزاد كند(آزادي از...آزادي منفي) و هم آزادي ببخشد(آزادي براي...آزادي مثبت)، ميخواهد به آن چيزهايي كه تاكنون گموگور، بيصدا و بهحاشيهرانده بودهاند، صدا ببخشد و آنها را از رهگذر ناميدنشان صدا بزند و وارد عرصهي بازنماييپذيري سازد، ميخواهد قلمرو آن چيزهايي را كه ميتوان بدانها انديشيد و از آنها پرسيد را گسترش كشد، امكان نقد هر آنچه هست را فعليت بخشد و از خلال نقد(Critique)، بحران(Crisis) بيافريد و نظم چيزها را بههمبريزد. به اين معنا، دانشهاي آكادمي موازي همچون تروما يا ضربهي آشوبناكي كه تنش و پرسش ميآفريند، عمل ميكنند. با اين اوصاف، پيوندخوردگي بلادرنگ دانشهاي آكادمي موازي با امر سياسي حتمي است.
7. آكادمي موازي قلمرو اقليتهاست. اقليتبودگي در اينجا هيچ ربطي به كميت و شمارش ندارد و حاكي از تقابل سادهي اكثريتي پُرشمار با يك اقليت كمشمار نيست. اقليتبودگي بيش از هر چيز بر حذفشدگي و بيرونگذاري يك سوژه، يك گروه يا "شيوهي معيني از بودن" از "نظم مسلط بر يك وضعيت خاص" دلالت دارد. بيگمان شكلگيري هر تماميتي مستلزم طرد و كنارگذاري يك يا چند چيز به مثابهي بيرونِ اين تماميت است. هر تماميتي ميبايد خود را مرزبندي كند و مرز كاري نميكند جز آنكه درون آن تماميت را از بيرون آن تفكيك كند. بنابراين شرطِ امكانِ ساختهشدن يك تماميت – حال چه يك دولت يا ملت باشد و چه يك حزب يا گروه- دقيقاً اين است كه آنچه بيرون است يا بيرون افتاده است، مشخص شده باشد. اين بيرون ميتواند نامهاي گوناگوني به خود بگيرد: ديگري، دشمن، آشوبگر، همسايه، معاند و از همين دست. نظامها يا تماميتهاي مختلف بر حسب گسترهي مطرودسازي و بيرونگذاريشان از يكديگر متمايز ميشوند. آكادمي واقعاً موجود ايراني اساساً يك ماشين پُركار غربال است و سازوكارهاي حذفكنندگي و بيرونگذارياش فعالتر از ديگر سازوكارهاي دروني آن عمل ميكند، هم در ساحت طرد سوژهها و بدنها و هم در ساحت طرد گفتارها. بنابراين آكادمي موازي بايد فضايي براي عملِ سوژههاي اقليت و گفتارهاي اقليت بگشايد تا هستي آنان سويهاي فعال و موثر به خود بگيرد. مسئله بههيچوجه اين نيست كه آكادمي موازي نمايندگي يا بازنمايي اقليتها را بر عهده ميگيرد و براي آنان و از طرف آنان سخن ميگويد. آكادمي موازي ميبايد از آنٍ خودِ اقليتها باشد: آنان خود مي بايست از زبان خود و براي خود سخن بگويند. اما به ياد داشته باشيم كه آنچه قرار است انجام دهيم به معناي تقلاي بهرسميتشناختهشدن نيست. قرار نيست براي ديدهشدن و شنيدهشدن چانهبزنيم و تقاضاي بازگشتن، بخشيدهشدن، سهمگرفتن و گنجاندهشدن بكنيم. اقليتهايي كه حذف شدهاند ميخواهند خود را به هستي فعال بدل كنند، اثر بگذارند، وضع امور را تغيير دهند، زندگيشان را به دست بگيرند و اقليتبودگيشان را در مقام يك تقدير محتوم پسبزنند. آكادمي موازي چيزي نيست جز عملِ اقليتها، عملي كه در حكم اثبات سرزندگي و تپندگي آنها است.
8. بي گمان آكادمي موازي چيزي است بيش از فضاي بهجريانافتادن آزادانهي گفتارهاي دانش. به همان قياس كه آكادمي موازي در حكم مازاد آكادمي واقعاً موجود ايراني است، آكادمي موازي نيز مازادهاي خاص خودش را توليد خواهد كرد. همين مازادهاست كه ما را به اثرگذاري آن اميدوارتر ميسازد: تكثير و تقويت ارتباطها و گفتگوها، فعالسازي حوزهي عمومي، تحركبخشي به ذهنها و بدنها، تشكيل يك اجتماع و ساختهشدن يك سوبژكتيويتهي جمعي و فرديت اشتراكي و حاكميت منش سرخوشانه و طربناك بر زندگي. اين مازادها را بهتر درك خواهيم كرد اگر آكادمي موازي را به مثابهي مبارزهي پيگيرانهي لذتها و اميال زندگيخواهانه عليه انقباض مرگزده و عبوس آكادمي بوروكراتيك و دانشهاي ملازم با آن بفهميم. آكادمي ما و دانشهاي همبستهي آن به اعتبار "موضع"ي كه انتخاب كردهاند، سوداي خنده و نقادي و آزادي را در سر ميپرورانند.
9- بياييد در جنب همهي دانشگاهها و دانشكدهها يك آكادمي موازي راه بياندازيم. بيگمان تكثيرپذيري ايدهي آكادمي موازي همان انعطاف و تحركي است كه امكان تاسيس آن را در همهجا و هر كجا كه ارادهاي وجود داشته باشد، زنده نگه ميدارد. از اينجا به بعد همهچيز وابسته به عملِ خود سوژههاست.
اشتراک در:
پستها (Atom)